تنش از خستگی افتاده زکار
بر سر و رویش بنشسته غبار.....
مادرم برای تو چه می توانم گفت ، جز سکوت در مقابلت چه می توان کرد.
اما مگر سکوت هم می تواند بار عظمتت را بر دوش بکشد . نه چگونه بنمایم درونم را در مقابلت که در این قطره دلم چه دریایی از محبتت است . با من باش تا همیشه ....
با من بمان تا پای افق ......
با من بیا تا دریای وجودت نغمه ای بر این هجوم دهشتناک جهان نوازد.....
مادرم رویش یک سبد یاس سپیدی.